خاطرات زندگی در خوابگاه

ترمِ چهارِ کارشناسی ارشد تموم شده بود و دانشگاه یه زمانِ اضافه بهمون داده بود که بتونیم پروژه ارشدمون رو جمع کنیم که وارد ترم پنج نشیم. از اونجایی که اتاق‌های ترم چهارمون رو تحویل داده بودیم، مجبور بودیم چند هفته‌ای رو در اتاق های مهمانِ خوابگاه به سر ببریم.
من قبل از این ماجرا، حدودا ۶ سال تجربه‌ی خوابگاه و زندگی در فضاها و با افراد مختلف رو داشتم، ولی خاطرات اتاق‌های مهمان و اتفاقاتی که در اون چند هفته تجربه کردم هیچ‌وقت از ذهنم پاک نمیشه! اصلی‌ترین تفاوت اتاق‌های مهمان این بود که هیچ چیز اونجا موندگار نبود! نه تخت‌ها، نه اتاق‌ها و نه حتی آدم ها!  تازه داشتی به فضای اتاق عادت می‌کردی که مسئول خوابگاه میومد و اتاقارو عوض‌می‌کرد. تازه با چنتا از بچه‌ها صمیمی می‌شدی که بعد از چند روز کارشون تموم می‌شد و از خوابگاه می‌رفتن! به خوابیدن رو تخت خاصی عادت می‌کردی که یهو  کسی که سنش بیشتر بود (۴۰ یا ۵۰ ساله) وارد اتاق می‌شد و باید به احترامش تختت رو عوض می‌کردی که مثلاً مجبور نشه بره تخت‌های بالا.

سختی های اتاق مهمانِ خوابگاه

در همچین شرایطی، خیلی نمی‌شد به چیزی دل خوش کرد! نه تختا، نه اتاقا و نه حتی آدما! خیلی سخت بود که با هم اتاقیای جدید به هماهنگی رسید. چه تو خرید کردن، چه تو غذا درست کردن و چه حتی تو زمان خوابیدن و بیدار شدن! کسایی که تجربه زندگی ۷_۸ نفره تو یه اتاق رو دارن قطعاً بهتر متوجه حرفم می‌شن.
بعد از حدوداً یک هفته تحمل این وضعیت، با ۳ تا از بچه‌های دیگه که می‌دونستیم مدت زمان بیشتری رو باید تو خوابگاه بمونیم یه تیم تشکیل دادیم و تصمیم گرفتیم که یکی از اتاق‌های مهمان که ۸ نفره بود رو به تصرف خودمون دربیاریم‌! یعنی یه اتاق ۸ نفره با ۴ عضو ثابت و ۴ عضو متغیری که موندگار نبودن!  ۴ نفرِ ثابت شامل من، مهدی، ذبیح و محسن می‌شد. مهدی همکلاسیم بود و مهندسی‌شیمی می‌خوند، ذبیح و محسن هم ریاضی‌محض و حقوق می‌خوندن!

شروع ماجراهای خوابگاه

داستانِ لذت‌بخشِ زندگی در خوابگاهِ مهمان از اینجا شروع شد…! داستانی که به زندگیِ هیچ‌کدوم از ما در این دنیایِ ناپایدار و متغیر، بی‌شباهت نیست! داستانِ آدم‌های مختلف با حرف‌ها، دیدگاه‌ها، عادت‌ها، باورها‌، رفتارها و برنامه‌های متفاوت! آدم‌هایی که ما حداکثر می‌تونستیم ۴ روز زندگی کردن در “اتاق ۷۰۶” رو باهاشون تجربه کنیم و وارد دنیاشون بشیم و بعد باید باهاشون برای همیشه و تا ابد خداحافظی می‌کردیم! در ادامه قصد دارم که بخشی از این خاطرات واقعی رو با شما در میون بذارم.
گریه های شبانه خوابگاه

گریه‌های شبانه‌ی آقای بادیگارد در خوابگاه

هم‌اتاقی جدیدمون در خوابگاه: آقای بادیگارد! هم اتاقی جدیدمون که با توجه به هیکلش، مدل لباس‌هاش و قیافه‌اش، اسمش رو آقای بادیگارد گذاشته بودیم، ظهرِ همون روز که وارد اتاقمون شد، با یه گوشیِ ساده که شارژ هم نداشت، از اتاق بیرون زد و ساعت ۱۱ شب برگشت. وقتی وارد

ادامه مطلب »
خاطرات خوابگاه آقای بادیگارد

ورود آقای بادیگارد به اتاقمون در خوابگاه (2)

آقای بادیگارد هم‌اتاقی جدید در خوابگاه همون‌طور که در قسمت قبل گفتم، هم‌اتاقیِ جدیدیمون در خوابگاه، یه مردِ ۳۷ ساله‌ی جنوبی بود که تیپ، قیافه‌ و لباس‌هاش بیشتر به یه بادیگارد یا نیروی امنیتی می‌خورد تا دانشجو! با یه چمدونِ خیلی بزرگ واردِ اتاق شد؛ به بقیه‌ی بچه‌ها که مشغولِ

ادامه مطلب »

ورودِ آقای بادیگارد به اتاقمون در خوابگاه(۱)!

ورود به اتاق 706 خوابگاه اینجای داستان بودیم که من، مهدی، محسن و ذبیح (رو هرکدوم کلیک کنید می‌تونید مطلبش رو بخونید) به‌عنوان اعضای ثابت، وارد اتاق ۷۰۶ خوابگاه‌مون که یه اتاق ۸ نفره بود شدیم. چهار نفر دیگه افراد متغیری بودن که معمولاً دو سه روز مهمان ما بودن

ادامه مطلب »
خوابگاه

ورود به دنیایِ ذبیح در خوابگاه!

زندگی با ذبیح در خوابگاه من و مهدی و محسن و ذبیح، به عنوان اعضای ثابت، وارد اتاق مهمان خوابگاه شدیم. ذبیح از اون بچه‌های خوابگاه بود یا دوستِ صمیمیت می‌شد و از دوستی باهاش لذت می‌بردی، یا باهاش جفت‌و‌جور نمی‌شدی. اگه باهاش صمیمی نمی‌شدی و بحثی پیش میومد، تا

ادامه مطلب »

روزهای سختِ خوابگاه که برای محسن لذت‌بخش بودن!

خاطرات اتاق مهمان خوابگاه من، مهدی، محسن و ذبیح واردِ اتاق 706 خوابگاه شدیم. در قسمتِ قبل، تا حدودی مهدی رو معرفی کردم. برای آشنا شدن باهاش می تونید رو اسمش بزنید، البته اگه خواب نباشه :))) ! اما بریم سراغِ معرفیِ یکی دیگه از هم اتاقی هام: محسن! محسن

ادامه مطلب »

شب‌بیداری‌هایِ مهدی در خوابگاه برای خرید لامبورگینی!

خاطرات زندگی در خوابگاه من، مهدی، ذبیح و محسن به عنوان اعضایِ ثابت، “اتاقِ ۷۰۶” خوابگاه رو که یه اتاقِ ۸ نفره بود، تصرف کردیم. ۴ نفر دیگه هم معمولاً تغییر می‌کردن و افراد ثابتی نبودن! اولین کسی که می خوام در باره اش حرف بزنم مهدی هست. مهدی هم‌کلاسم

ادامه مطلب »
فهرست